آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

شهریور 92

باز هم سلام دوباره به روی ماه دختر گلم... آیشین نازم اول اینو بگم که روز به روز با حرکات تازه دل من و بابایی و آناجونو شاد و شادتر میکنی صداهای عجیبی در میاری و وقتی از چیزی ناراحت میشی میگی اه اه اه..... از خواب که بیدار میشی منوکه میبینی زود میخندی و همون لبخندت شب بیداری هارو برام آسون میکنه. عزیزم چند روزه که از مسافرت برگشتیم و من و بابایی با خانوادش رفتیم تهران خونه عمه زهرا و اونجا هم 2 بار رفتیم عروسی توی تالار اصلا اذیتم نکردی و ساکت نشسته بودی و همه رو نگاه میکردی که داشتن می رقصیدن اما بعدش خسته شدی و خوابیدی تعجب میکردم تو  سر وصدا چطور تونستی بخوابی فدات شم به هر حال عروسی که تموم شد از فرداش رفتیم گردش بابایی مارو ...
31 شهريور 1392

برای تک دختر نازم آیشین...

... دخترم ای جانم... دخترم ای شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا برترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای بهار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این                                    تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی ...
14 شهريور 1392

امشب غمگین ترین مادر هستم...

دختر نازم نمی دونم چرا دیگه شیرمو نمی خوری مثل اینکه شیرم کم شده و تو که روز به روز بزرگ میشی شیرم سیرت نمیکنه تازگیا شروع کردیم شیر خشک هم بهت میدم اما خیلی نگرانتم کاش مثل قبل ها قولوپ قولوپ شیر خودمو میخوردی ومن اینقدر نگران سلامتی آیندت نمیشدم فدات بشم مامانی خیلی دوستت دارم خدا می دونه که روز و شبم تو شدی و با عشق تو روزهام میگذره ازت میخوام قوی باشی و زود زود مریض نشی چون طاقتشو ندارم که مریض بشی و درد بکشی منم خیلی مراقبتم که چیزیت نشه خیلی خیلی دوستت دارم دیروز هم با آناجون و آتا جون و بابایی باهم رفتیم ارومیه ،این دفعه برای گردش نرفته بودیم بلکه مامان بزرگ عمو فرشید (شوهر خاله میناجون ) فوت کرده بود رفتیم تعزیه.یه کم اذیت شدی تو...
14 شهريور 1392

وزن کم آیشین جون در 4 ماهگی و 23 روزگی

سلام دختر ماه من دیروز به خاطر بیقراری هایی که میکردی و باعث نگرانی من وبابایی شده بود بردیمت دکتر پیش خانم موسوی  و متاسفانه وزنت زیاد بالا نرفته بود 6 کیلو و 800 گرم بودی با قد 63 توی 4 ماهگی و 23 روز این وزن ایده الی نیست خام دکتر غذای کمکی رو گفت دیگه شروع کنم بهت بدم و شیر خشک هم داد اما من باز سعی میکنم شیر خودمو بدم با غذای کمکی مثل فرنی و حریره بادوم و .... دختر نازم مثل اینکه شیرم کمه و با اون سیر نمیشی فدات بشم.   الان ناز و آروم خوابیدی منم زود اومدم اینجا برات بنویسم بابایی هم دیر کرده هنوز نیومده برم برات فرنی بپزم بیدار شدی بخوری دوستت دارم خوشگل مامان.   ...
11 شهريور 1392

اولین سرماخوردگی دختر ماهم

چند روز بود بدجوری مریض بودی تازه کمی خوب شدی و منم فرصت کردم که بیام برات از این روزای سختی که گذشت بنویسم 3 شنبه شب هفته پیش ساعت 3 بامداد تب کردی اونم 39 درجه و من با نگرانی بابایی رو بیدار کردم اون بیچاره هم با عجله ماشینو روشن کرد وبا سرعت 120 تو شهر رانندگی میکرد تو 10 دقیقه رسیدیم درمانگاه کودکان و دکتر معاینه ات کرد و تبت 39.5 درجه بود آمپول تب زدن تا زودتر تبت پایین بیادچند تا هم قرص و شیاف داد و اومدیم خونه اما حالت همچنان بد بود و تبت بالا و من تا صبح بیدار بودم صبح آناجون اومد و وقتی دید حالت خوب نیست خیلی غمگین و ناراحت شد به هر حال چاره ای نبود شب که رسید تو بیشتر بیقراری میکردی و لحظه ای نخوابیدی و همش جیغ میزدی دیگه کم آوردم ...
4 شهريور 1392
1